۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

دو تا خانم افریقایی :حتي در خواب هم نمي‌ديديم. لطفا باز هم به قم بياييد. فاطمه و زينب از نيجريه






 ماجراهای سفر سید علی به قم با جنجال هایی همراه بود  . سفرنامه جالبی در سایت معظم سید علی خامنه ای از دیدار طالبان افریقایی مستقر در قم  با سید علی امده است که در نوع بی نظیر است . در این دیدار از عکاسان خواسته شده از افریقاییها عکس گرفته نشود چون در کشورشان  برایشان مشکل بوجود می اید

حاشيه‌ ديدار حضرت آيت‌الله خامنه‌اي با طلاب غيرايراني؛
نامه دو بانوي نيجريه‌اي به رهبر معظم انقلاب؛ "لطفاً باز هم به قم بياييد "
خبرگزاري فارس: "رهبر عزيز! ما از ديدن‌تان خيلي خوشحاليم. باور نمي‌كرديم ببينيم‌تان. حتي در خواب هم نمي‌ديديم. لطفا باز هم به قم بياييد. فاطمه و زينب از نيجريه. "

به گزارش خبرگزاري فارس به نقل از پايگاه‌ اطلاع‌رساني دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله العظمي خامنه‌اي، شهرهاي مرزي ايران، هميشه تعامل گسترده‌اي با كشورهاي هم‌جوار خود داشته‌اند. براي همين، گذشته از حضور اقوام گوناگون ايراني، عجيب نيست كه در خيلي از اين شهرها، به زبان ديگري غير از فارسي صحبت شود؛ عربي، انگليسي و... اما جايي هست در مركز مرزهاي جغرافيايي ايران كه در آن مي‌توان اقوام و نژادهاي گوناگوني را در كنار هم ديد كه يك‌چيز واحد آن‌ها را دور هم جمع كرده؛ اسلام. شهر قم، با آن كه جمعيتش به اندازه تهران نيست، نمونه‌اي از هم‌زيستي مليت‌هاي گوناگون، زير پرچم اسلام است. چيزي كه مي‌توان نام آن را امت اسلامي گذاشت. اگر هند معروف است به كشور هفتاد و دو ملت، به قم هم بايد گفت شهر هفتاد و دو ملت.

برنامه امروز از استثنايي‌ترين برنامه‌هايي است كه تاكنون شركت كرده‌ام؛ ديدار با طلاب غير‌ايراني. به همان اندازه كه استثنايي است، احتمالاً بي‌هيجان هم باشد. به‌خصوص براي مايي كه توي اين چند روز عادت كرده‌ايم به حضور پرشور مردم در ديدار با رهبري. اما بعيد مي‌دانم در برنامه‌اي كه انواع و اقسام مليت‌ها با زبان و رنگ و نژاد محتلف حضور دارند، شور و هيجاني ديده شود.

هنوز همه سوار ميني‌بوس نشده‌ايم كه عكاس‌ها و فيلم‌بردارها را صدا مي‌زنند: "حواستان باشد از كسي عكس شخصي نياندازيد. همه عكس‌ها از پشت‌سر باشد. چهره كسي شناخته نشود. " از عكاس‌ها مي‌پرسم ماجرا چه بود. مي‌گويند: "چون اين طلاب از كشورهاي خارجي هستند، انتشار عكس‌شان ممكن است در آن كشور، مشكلاتي براي خود و يا خانواده‌شان به وجود بيايد ". به اين مي‌گويند دموكراسي غربي؛ اگر به قواعدش پاي‌بند بودي كه بودي، اگر نبودي، ممكن است خودت هم نباشي.

وارد سالن كه مي‌شويم، صداي دكلمه فردي مي‌آيد كه متني فارسي را با لهجه‌اي غيرفارسي مي‌خواند. ما به زور مي‌فهميم، واي به حال شنونده‌ها كه فارسي زبان هم نيستند.

مي‌رويم روي ميز مخصوص خبرنگارها. نسبت به روزهاي قبل خيلي جابه‌جا شده. با كمك هم برمي‌گردانيم به جاي اولش. هنوز رويش نرفته‌ايم كه باز هم برنامه روزهاي قبل تكرار مي‌شود. صداي اعتراض خانم‌ها بلند مي‌شود.

همان‌طور كه فكر مي‌كردم، خبري از شور و هيجان روزهاي قبل نيست. همه مثل بچه‌مثبت‌ها نشسته‌اند و به صحبت‌هاي مجري گوش مي‌كنند. فقط يكي دو خانم، پرچم حزب‌الله را تكان مي‌دهند. مجري كم‌كم دم مي‌گيرد: "اين همه لشكر آمده. به عشق رهبر آمده ". بالاخره صداي خارجي‌ها را هم مي‌شنويم.

حدود 20 نوجوان خارجي با لباس زرد و حمايل سبز مي‌آيند براي سرود. روي حمايل‌شان نوشته شده: "فرزندان امام ". چه فوري پسرخاله شده‌اند. در ابتداي سرود، هركدام به زبان خودشان اين جمله را تكرار مي‌كند: "ما، سفيران اسلام، فرزندان خميني، با خداي خود پيمان مي‌بنديم كه تا پايان جان به ميثاق خود با امام راحل، ولي امر مسلمين و امام زمان(عج) پايبند باشيم. "

چهارده نفر، با عبا و بدون عمامه وارد سالن مي‌شوند و به سمت پشت سن اصلي مي‌روند. عمامه‌شان روي سيني توي دستشان است. قرار است امروز به دست رهبر معمم شوند.

بالاخره كمي بي‌نظمي هم در اينجا مي‌بينيم. انتهاي سالن شلوغ شده و عده‌اي همديگر را هل مي‌دهند. فايده‌اي ندارد. فوري تمام مي‌شود.

بالاخره يك سوژه ناب پيدا مي‌كنم. طلاب خارجي هم حرف دلشان را به زبان خودشان، روي كاغذ نوشته‌اند. كاغذ‌ها كوچك است و ديدن‌شان سخت. از عكاس‌ها كمك مي‌گيرم. معناي هيچ‌كدام از شعارها را نمي‌فهمم:

Barkada zuwa ya RAHBAR

CANIM SEN BENIM

پشتوية خير راغلي. S.MHXH

CANIM SANA QURBAN

Ey Mehdinin dsysrI

I Really LOVE You

خيلي ذوق نكنيد. معني اين آخري را خودم هم فهميدم.

مجري مي‌زند زير آواز. شعري را براي هم‌خواني آورده. هرچقدر صدايش خوب است، انتخاب شعرش بد است. آخر بين كساني كه فارسي را به سختي حرف مي‌زنند، كي شعر سخت مي‌آورد براي هم‌خواني؟

مجري مي‌خواهد شعارها را تمرين كند. مي‌گويد: "وقتي آقا آمد، همه با هم بگوييد... " كه ناگهان همه جمعيت بلند مي‌شود. مجري دست و پايش را گم مي‌كند: "گفتم وقتي آقا آمد. هنوز كه نيامده. "

جمعيت منتظر مجري نمي‌ماند. حالا كه ديگر ايستاده، شروع مي‌كند به شعار دادن: "اي پسر فاطمه. منتظر تو هستيم. "

شعارهايشان خيلي طول نمي‌كشد كه پسر فاطمه مي‌آيد. جمعيت حمله مي‌كند به سمت جلوي سالن. فكرش را هم نمي‌كردم طلاب خارجي هم اين‌كاره باشند. حمله‌شان از حمله ايراني‌ها حمله‌تر است. نيمه انتهايي سالن كاملا خالي مي‌شود. حتي مهمان‌هاي ويژه هم كلاس كار را رعايت نمي‌كنند؛ هجوم مي‌‌برند به نزديك سن. نرده بين آقايان و خانم‌ها كه توي اين چند روز چندين بار نزديك بود بشكند، اين‌بار خيلي نزديك‌تر است كه بشكند. طوري كه آخر مراسم كاملا كج مي‌شود.

خيلي‌ها دارند به پهناي صورت اشك مي‌ريزند. شعارها كاملا نامفهوم است. هركس شعاري را مي‌دهد كه دلش مي‌خواهد؛ شايد اصلا به زبان خودش. توي آن شلوغي، خانم سياه‌پوستي دستش را به احترام روي سينه گذاشته و اشك مي‌ريزد. آقايان هم همين‌طور. كسي مراعات پرستيژش را نمي‌كند.
ياد خاطره پسرخاله‌ام مي‌افتم از روز استقبال. مي‌گفت يك نفر با تيپ لات‌هاي سر كوچه آمده بود استقبال. رهبر كه از جلويش رد شد، اشكش بي‌اختيار سرازير شد؛ به پهناي صورت. براي اين كه جلوي رفقايش كم نياورد، با لهجه لاتي آميخته به قمي مي‌گفت: "داي‌جون. اشكُم مي‌خِد بيايدا "

گروهي 114 نفره از طلاب خارجي، قرآن را هم‌خواني مي‌كنند. سوره نور را "الله نورالسموات و الارض. مثل نوره كمشكوه... " بسيار هماهنگ و زيبا. رهبر برمي‌گردد به سمت آن‌ها در سمت چپ جايگاه. همين كه قرآن شروع مي‌شود، صداي جمعيت هم قطع مي‌شود؛ درست بر خلاف ايراني‌ها.

حاج‌آقا اعرافي، رئيس "جامعه المصطفي العالميه " مي‌رود پشت تريبون و خيرمقدمي به رهبر مي‌گويد. اعتراض خانم‌ها به ما خبرنگارها ادامه دارد. يكي طاقت نمي‌آورد و داد مي‌زند: "آقايون! بشينيد " صداي هيس بقيه بلند مي‌شود. با بچه‌ها هماهنگ مي‌كنيم كه چند دقيقه‌اي از روي جايگاه خبرنگارها پايين برويم. مي‌رويم و روي زانو مي‌نشينيم. صداي لهجه‌داري از توي جمعيت خانم‌ها بلند مي‌شود: "خيلي ممنون ". كسي هيس نمي‌گويد. توي برنامه‌هاي قبلي هم اين كار را كرده بوديم، اما هيچ‌كدام از ايراني‌ها تشكر نكرده بود.

پدري عكس رهبر را مي‌دهد به پسر 5ساله‌اش و مي‌گويد عكس را بالا بگير. پسر عكس را مي‌گيرد و قبل از بالاگرفتنش، عكس را مي‌بوسد.

رهبر مي‌خواهد صحبتش را شروع كند كه شعارها شروع مي‌شود. شعارهاي با لهجه، از ته دل، اما بي‌نظم. به يك شعار كه مي‌رسند، همه با صداي بلند تكرارش مي‌كنند، با همان لهجه، از ته دل، اما منظم: "اي رهبر آزاده. آماده‌ايم آماده. "

رهبر با سلامي به حضرت معصومه شروع مي‌كند: "خيلي خوش‌وقتم كه توفيق پيدا كردم در جمع طلاب غير ايراني و مدرسان مجموعه، دقايق باارزشي داشته باشم. " خوش به حال اين طلبه‌ها.
"شما غريبه نيستيد. ميهمان نيستيد. صاحب‌خانه‌ايد " صداي گريه چند نفر بلند مي‌شود.
"شما فرزندان عزيز من هستيد. " صداي هق‌هق بلند مي‌شود. هق‌هق لهجه ندارد. نظم ندارد. مرد و زن هم ندارد. اما از ته دل است. حالا مي‌فهمم چرا آن گروه سرود، روي حمايل‌شان زده‌بودند: "فرزندان امام "

رهبر از امت اسلامي مي‌گويد و اعتلاي آن. از سختي غربت مي‌گويد و دوري از خانواده. از صبر مي‌گويد كه دستور خدا به پيامبرش است. از اين كه بايد بياموزند و برگردند براي آموزش احكام اسلام. از اين كه اين هدف، سياسي نيست؛ علمي تربيتي است. از اين كه بايد اين علم را با اخلاق و تواضع به جهان عرضه كرد. و در آخر هم مثل هميشه، تاكيد بر فرصت جواني و استفاده از آن.

رهبر برمي‌خيزد براي خداحافظي و جمعيت برمي‌خيزد براي ديدن رهبر. يكي چفيه رهبر را مي‌خواهد. انگار اين خارجي‌ها خيلي اين‌كاره‌اند. همان‌جا به آرزويش مي‌رسد. رهبر كه مي‌رود، خيلي هم مي‌نشينند روي زمين و صورتشان را با دست مي‌پوشانند.

حالا ما مانده‌ايم و مردم. خانم‌ها كه تا حالا بد و بيراه نثارمان مي‌كردند كه مانع ديدن رهبر شده‌ايم، حالا التماس دعايشان گرفته! چندنفر كه كاغذ و خودكار توي دستم ديده‌اند، مدام مي‌خواهند نامه‌شان به رهبر را برايشان بنويسم يا كاغذ و خودكارم را بدهم بهشان.

چند نفر مي‌شنوند كه اگر نامه بنويسند و از رهبر درخواست چفيه كنند، درخواست‌شان بي‌پاسخ نمي‌ماند. همين كافي است تا خيلي از برگ‌هاي دفترچه من كنده شود. يكي مي‌گويد مي‌خواهم رهبر را دعوت كنم به خانه‌مان، به كجا نامه بنويسم. يكي آدرس بيت رهبري در قم را مي‌خواهد. بقيه هم كه نامه‌شان را مي‌دهند تا برسانم به بيت رهبري. به همه هم بايد توضيح بدهم كه امكان خواندن همه نامه‌ها توسط خود رهبر وجود ندارد و نامه‌ها توسط ستاد ارتباطات مردمي خوانده و پاسخ داده مي‌شود.

دو تا خانم سياه‌پوست از من مي‌خواهند كه نامه‌شان را بنويسم. مي‌گويم خودتان بنويسيد. با لهجه غليظي مي‌گويند نمي‌توانيم فارسي بنويسيم. قبول مي‌كنم نوشتن نامه را: "رهبر عزيز! ما از ديدن‌تان خيلي خوشحاليم. باور نمي‌كرديم ببينيم‌تان. حتي در خواب هم نمي‌ديديم. لطفا باز هم به قم بياييد. فاطمه و زينب از نيجريه "

http://twitter.com/irancnn